اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 88 تیر 30
سلام دوستان نازنین
پست قبلی را فراموش کنیم و برویم سراغ دل خودمان.. راستش وقتی میرفتم دلی همراهم بود.. دلی که نمایندهی دلهای پاک و عاشق شما بود.. حالا برگشتم اما جا گذاشتم هم دل خودم را و هم دل شما را.. چه کنم که وقتی در مدینه کامنتهایتان را میخواندم حس میکردم که دلتان با من است و اختیارش در دست من.. چه کنم که خودتان وکالت داده بودید و خودتان دلهایتان را همراهم کرده بودید.. و من خوب امانت داری کردم و جا گذاشتم همهی بود و نبودمان را جا گذاشتم.. کجا؟ در صحن مسجدالنبی، پشت به قبله و روبهروی قبهالخضرا.. همانجا که وقتی میایستی میبینی چهرهی صمیمی و پر از محبت پدر نازنینت را.. و میشنوی که چه مهربانانه در سلام گفتن سبقت میگیرد و چطور به بچههایش مهر میورزد..
من به قولی که داده بودم عمل کردم.. همه جا به یادتان بودم.. هرجا که دستی بر سینه میگذاشتم نامتان را و تصویرتان را مرور میکردم و سلامتان را میرساندم.. هرجا که اشکی نثار خاکی خشک و گرم میساختم.. هرجا که نمازی را هدیهی بزرگی میکردم با من بودید و در کنارم... با من بودید روبهروی ناودان طلا.. با من بودید کنار مستجار که دعای فرج را باید آهسته زمزمه کرد.. با من بودید وقتی در حجر اسماعیل چنگ در دامن کعبه زده بودم و با شما میخواندم که اللهم انی لما انزلت الی من خیر فقیر.. با من بودید وقتی در طواف سائلک فقیرک مسکینک ببابک فتصدق علیه بالرحمه را جرعه جرعه مینوشیدم.. با من بودید همه جا و همه وقت.. همه جای آن بهشت و همه وقت آن دوازده روز آسمانی.. نقشتان همواره ثبت تمام خاطراتم بود..